رفتم نشستم کنارش گفتم : برای چی نمیری گـُلات رو بفروشی ؟ گفت بفروشم ک چی؟تا دیروز میفروختم که با پولش ابجیمو ببرم دکتر،دیشب حالش بد شد و مرد.با گریه گفت:تو میخواستی گل بخری؟؟ گفتم: بخرم که چی تا دیروز میخریدم برای عشقم امروز فهمیدم باید فرا موشش کنم اشکاشو پاک کرد،ی گل بهم داد و گفت:بگیر باید از نو شروع کنیم تو بدون عشقت من بدون خواهرم...
نظرات شما عزیزان:
|
About
به وبلاگ من خوش آمدید امید وارم خوشتون بیاد و اگه مایل بودید به سوالم پاسخ بدید نظر یادتون نره......
دی 1391 آذر 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 AuthorsLinks
فلسفه ودانش.خانم شایسته مهربوون تبادل لینک هوشمند SpecificLinkDump
حمل و ترخیص خرده بار از چین Categories |